بررسی علوم انسانی
آیا آنچه به عنوان علوم انسانی، امروزه در دانشگاههای ما تحصیل و تدریس می شود همین است؟ آیا هدف از علوم انسانی امروز که عمدتاً ترجمه شده متون غربی است، حقیقتاً شناخت و بزرگ شدن انسان و شناخت خداست و اگر نیست آیا قابل اصلاح است یا محتاج انقلاب؟
برای بررسی این مطلب بد نیست نگاهی به سیر شکل گیری و پایه ریزی علوم انسانی غربی بیندازیم و ببینیم اساساً هدف و انگیزه ایجاد این علوم بر چه اساسی بوده است.
بررسیها نشان می دهدکه انقلاب صنعتی در غرب نیاز به مواد اولیه ارزان و بازار محصولات را با خود همراه کرد و صاحبان صنعت بر آن شدند تا کارخانه های خود را به کشورهایی که مواد اولیه ارزان در آنجا وجود داد، گسترش دهند. لذا لازم دیدند تا با کشورهای مذکور، روابط سیاسی و اقتصادی برقرار کنند تا بتوانند موافقت آنها برای ایجاد و گسترش صنایع و کارخانجات بدست آورند و برای این منظور لازم بود تا واکنش دولتها و ملتهای آنها بررسی و پیش بینی شود و اینجا بود که نیاز به تحقیقات روان شناسی، مردم شناسی و جامعه شناسی احساس شد.
به عنوان مثال لازم بود تا به سؤالات زیر پاسخ دهند:
چگونه می توان موافقت دولت را با کمترین هزینه ممکن بدست آورد؟
چگونه می توان بازار خرید محصولات را در همان کشورها ایجاد و تقویت نمود؟
چگونه می توان مردم آن مناطق طوری مدیریت کرد تا علاوه بر رضایت بر وجود کارخانه ها و صنایع، خودشان مُبلّغ و مصرف کننده خوبی برای محصولات هم باشند؟
پس دانشمندان بسیاری را به کار گرفتند تا بر روی موضوعات مورد نیاز آنان تحقیقات و پژوهش کنند تا بتوانند:
در مرحله اول: سلایق مردم و فرهنگ و آداب آنها را خوب بشناسند.
و در مرحله دوم: آنچه می خواهند و مطابق منافعشان است با همین روش به مردم تحمیل کنند.
و در مراحل بعد نیز باید سیاست کشورها و دولتمردان را طوری مدیریت کنند تا کسانی بر سر کار بیایند که ثبات لازم را برای انجام مناسبات مورد نظر سرمایه داران فراهم کنند و تا حد ممکن از انقلاب و تغییرات بزرگ جلوگیری نمایند.
مثلاً فرض کنید یک کارخانه تولید ماکارونی بخواهد در یک کشوری که تاکنون با این محصول آشنایی نداشته است، برپا شود.
ابتدا باید سلیقه غذایی مردم و ذائقه آنان و عادات غذایی آن توسط محققان به طور دقیق شناسایی شود تا محصول تولید شده مطابق ذائقه مردم روانه بازار شود. بعد از مدتی به مرور مردم با این غذا انس می گیرند و آن را در غذای روزانه خود مصرف می کنند و به آن عادت می کنند. بعد از آن به مرور حتی می توانند با روش تبلیغات حتی سلیقه مردم را نیز تغییر دهند و کم کم به جای تنظیم محصول با سلیقه، سلیقه مردم را مطابق محصول تولید شده، تنظیم کنند و عملاً محصول خود را خیلی نرم و آرام و روان بر مردم تحمیل کنند.
اینجاست که گفته می شود فرهنگ و سیاست غربی بر محور اقتصاد می چرخد. یعنی آنچه که سیاست و فرهنگ را می چرخاند و تنظیم می کند، اقتصاد سرمایه داران است.
البته ماجرا به همین جا ختم نمی شود و این موج آرام ولی فراگیر دامن اندیشه و فلسفه را هم می گیرد و به مرور مکاتب فلسفی مطابق منافع سرمایه داران بنیانگذاری می شود و مثلاً سود و لذت، ارزش و محور تلقی شود به طوری که نظریات فلسفی خلاف عقل و فطرت و انسانیت، به مرور آنچنان جلوه می کند که آنها را به جای حقایق فطری به خورد افکار بشریت می دهند و نام علوم انسانی(!) بر روی آن می گذارند!
و این به تعبیری اوج هنرنمایی شیطان است.
پس دیدیم آنچه به عنوان علوم انسانی اعم از فلسفه، روان شناسی، جامعه شناسی و علوم سیاسی در غرب بنیان گذاری شده بر این مبناست. البته این به معنای آن نیست که همه آنچه در تحقیقات دانشمندان بدست آمده اینگونه است. بلکه بسیاری از دانشمندانی که دانسته یا ندانسته آلت دست سرمایه داران قرار گرفتند، با انگیزه علمی به تحقیق و پژوهش پرداختند و نتایج ارزشمندی بدست آوردند که بسیاری از آنها می تواند برای اهداف متعالی هم مفید باشد. اما این نظریات نیاز به کنکاش و تجزیه و تحلیل دارد تا بتوان نظریات مطابق با انسان الهی را از نظریات بر مبنای اقتصاد، تشخیص و جداسازی نمود.
این حقیقتی است که متأسفانه امروز از توجه اندیشمندان اسلامی ما دور مانده و بسیاری از آنان صرفاً با برخورد فقهی گروهی را تفکیک کردند و گروهی هم سعی کردند تا با قرار دادن آیه و حدیث در کنار این نظریات «از سرچشمه گل آلود» آنها را اسلامی کنند!
غافل از اینکه:
خانه از پای بست ویران است
خواجه در بند نقش ایوان است!
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط مهشید ديانت خواه در 1393/09/21 ساعت 06:07:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |