درسهای تکراری تاریخ
سالهاست که این گرگ «آشنا به گله» در گذرگاهها جولان می دهد، هربار دولتی عوض می کند و «رخت شبانی از نو می پوشد» و چشم کودکان تازه وارد را خیره می کند تا شاید صداهای «هیهات منا الذله» را موقتاً(!) خاموش کنند و از کربلا درس مذاکره بگیرند
ولی بعضی ها دلشان می خواهد همه چیز را خودشان تجربه کنند!
تا شاید حافظه ای را که با «والله و تالله» فُرمَتش کردند، حداقل یک «برجام 20 دقیقه ای» داشته باشد که گوشهایی را که منتظر ترنم خدمتند، بفریبد
اما . . .
حتی اگر تاریخ هم از تکرار درسهایش خسته شود گرگ نمی تواند برای مدت طولانی در لباس میش باقی بماند؛ نمی تواند همیشه دستکش مخملی بپوشد. گاهی هم باید زوزه بکشد و فریادی بلند کند تا آنها که تنها چشمشان «گوهر تابناک تاج پادشاه» را می بیند یادشان بیاید که «کدخدا» هرچه دارد از «اشک دیده من و خون دل شماست»
و یادشان بماند که اگر این رهزن آموخته بود تا آنچه در طول تاریخ از ملتها ربوده، برگرداند، و اگر یاد گرفته بود تا از سر تجارت و معامله حقی به کسی برساند، هرگز آن کدخدایی نمی شد که عده ای طمع زرش را داشته باشند وگروهی خوف زورش را
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط مهشید ديانت خواه در 1396/07/24 ساعت 07:44:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |