اوج انسانیت
دوست داشتم از تو بنویسم:
اما نه از دستهای بریده ات؛
که در انسانهای ناتوان بسیار است!
نه از لبهای تشنه ات؛
که روزه داران بسیاری در لحظه افطار تجربه اش کرده اند!
نه از قد و قامت رعنا و زیبایت؛
که باشگاه های پرورش اندام توان ساخت آن را دارند!
از خودت❗️
از پشت کردن به امان نامه ای که دولتمردان امروز هم توان چشم پوشی اش را ندارند❗️
از شجاعتی که برق شمشیرها و زوزه گرگها تکانش نمی دهد اما گریه چند کودک تشنه آنقدر بی تابش می کند که سر به بیابان می گذارد و تن به شمشیر می سپارد❗️
اصلاً تو هم مثل پدرت جمع اضدادی❗️
آری امروز دستهای بریده بسیار است! دستهای قلم شده از حمله دشمن هم کم نیست!
ایثارگران در راه دین و وطن فدا شده هم بسیارند!
اما :
کدام مردی است که دستهایش را فدای سیراب کردن چند کودک تشنه کند؟
کدام رزمنده ای است که باور کند آب دادن به سپاه دشمن هم دینداری است و سیراب کردن کودکان هم آرمانی برای ایثار و جانفشانی؟
کدام صاحب بصیرتی است که باور کند مرز دشمن نه مرز جغرافیایی است و نه فیزیکی ؟
دشمن می تواند در خانه امام حسن باشد و دوست در سپاه یزید
و آنچه مرز این دو را می شناساند شناخت انسانیت است.
و امروز می خواهم از اوج انسانیت تو بنویسم.
فقط همین!
أَشْهَدُ لَكَ بِالتَّسْلِيمِ وَ التَّصْدِيقِ وَ الْوَفَاءِ
شهادت مي دهم براي حضرتت به تسليم و تصديق و وفا
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط مهشید ديانت خواه در 1398/06/18 ساعت 11:17:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |