طوفان دل
باز طوفان دلم خوابیده است باد شهوت باز بر جانم وزید پرده شرم و حیا را باد برد باز راه خانه را گم کرده ام می زنم دستی به دامان حسین یاد بازیها و یاد کودکی یاد زانوهای گرم و باصفا یاد اشتر، یاد میثم، یاد قیس یاد مجنونان سرشار از یقین یاد آن روزی که دلها ساده بود چشمها در هر هوایی باز بود کاش می شد مکه را تکرار کرد کوفه اما بر زمین چسبیده بود سنگ هم اینگونه خاموشی نداشت حرف کشتی نجات و ناخدا یادگار سبز احزاب و حنین کوفه آخر وعده گاه دعوت است دشت فطرتهای سرد و یخ زده بی وفایی، بزدلی، کفر و نفاق از مدینه نور دعوت می کنید! دردتان از درد شعب افزونتر است؟ پس چه شد آن قلبهای پاک و ناب؟ ای خدا از دست این دل خسته ام درد چشمانم فقط خودبینی است عشق می دانی کجا گل می دهد؟ خاک می خواهد که نرگس پرورد کربلا خاکستر سوز دل است عشق می بارد ز فریاد حسین! کربلا شمع هدایت می شود، «ای خواص مؤمنان حجت تمام عشق می خواهد طریق کوی دوست |
یک نفر اشک مرا دزدیده است! قامت ایمان سبزم را خمید نام صاحبخانه را از یاد برد چون کبوتر لانه را گم کرده ام یک شبی هم باز مهمان حسین یاد آن دوران شاد کودکی یاد مردان شجاع و باوفا یاد سلمان یا ابوذر یا اویس «لا یریدون علّواً» در زمین فکرهایی پشت هر سجاده بود قلبها آماده پرواز بود یک شبی هم، چون علی ایثار کرد گویی اصلا حرف حق نشنیده بود! هیچ کس اینسان فراموشی نداشت حرف حق از قول مصباح الهدی الحسین منی و من از حسین ای خدا! اینجا که غرق شهوت است! سرد و سنگی مثل قلب بتکده از کجا روییده اینسان در عراق دست رد بر قلب مسلم می زنید؟ شهرتان از زخم یاسر خونتر است؟ خسته گشتید از مفاهیم کتاب؟ بسکه دل بر ظرف دنیا بسته ام خودپسندی مادر بی دینی است از کجا درس تکامل می دهد؟ سنگ گلزار شقایق کی شود؟ گرچه فهم آن برایم مشکل است اشک می خواهد دمی یاد حسین! شاپرک «ذوب ولایت» می شود: لحظه ای لغزش سقوطی در عوام» خاک شو گر در سرت سودای اوست. |
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط مهشید ديانت خواه در 1393/08/02 ساعت 01:10:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |