موضوع: "شناخت انسان"

موجود گرانقیمت

موجود گرانقیمت

وقتی یک پارچه گرانقیمت تهیه می کنی مراقبی که کوچکترین غباری هم روی آن ننشیند

اما وقتی یه دستمال ارزانقیمت برای آشپرخانه می گیری از همان ابتدا همنشین خاک و زباله می شود

حالا آدمها هم همین اند

بعضی آنقدر گرانقیمت اند که مراقب اند کوچکترین غبار کینه ای بر قلبشان ننشیند

اما آنها که خود را ارزان تصور می کنند به راحتی همنشین دروغها کینه ها و انتقام ها قرار می گیرند

و تنها باید مراقب باشی که در معرض خشمشان قرار نگیری که مهاری بر آن نیست

چون :

آسوده مباش از شرّ کسی که ارزش و شخصیت خود را پست شمارد!

امام هادی علیه السلام

میلادش مبارک

@ensane_armani

دعوت به بهار

دعوت به بهار

دعوت به امام مثل بهار است

بهار چیست؟ بهار زنده کننده و احیاگر انسان است،
مذهب و دین نمی شناسد
بهار دعوتی فراگیر است
نژاد نمی شناسد،
قلمرو و سرزمین نمی شناسد، نسبتش به آحاد انسانها درتاریخ یکسان است،
آن کسی که از انسانیت فاصله دارد از این جبهه فاصله دارد،
به هر نسبتی که انسانیت قوی می شود به این جبهه نزدیک می شود.

@ensane_armani

جبهه انسان

جبهه انسان

امام می آید تا انسان را اثبات کند، با اثبات انسان خدا اثبات می شود،

این جبهه کدامین انسان را به حضور در خود فرا می خواند؟ کدام نژاد و رنگ را ؟ از کدام جغرافیا، از کدام تاریخ؟ این تفکر همه را دعوت می کند، فراخوانش عمومی و فراگیر هست و هیچ ممنوعیتی و هیچ محدودیتی وجود ندارد

 اینجا جبهه انسان هست و انسان قرار هست که اثبات بشود، پس هر کس که انسان است در این جبهه هست،

@ensane_armani

عبادت خدا

عبادت خدا

شما تا امام را نبینید نمی توانید به خدا برسید، او می آید که انسان را اثبات کند، انسان را که اثبات کرد، خدا اثبات می شود،

خدایی که هرگز در تاریخ دیده، فهمیده و دریافت نشده، عبادت نشده است.



آیینه تمام نمای خدا

آیینه  تمام نمای خدا

امام آیینه ی تمام نمای خداست،

اما این چشم باید تمام او را ببیند، تا تمامِ نمای او را از خدا دریافت کند.

او خودش به تنهایی کافی نیست، به همین دلیل است که در تاریخ مثل او بودند، اما بشریت جواب نگرفته

باید ما به جایی برسیم، که تمامیت او را در یابیم، قدرت او را دریابیم، علم او را دریابیم، باور کنیم که انسان تواناست،

@ensane_armani

اثبات انسان

اثبات انسان

جهان برای موجودی خلق شده که خدانما باشد وقتی این موجود جلوه کرد،شما حقیقتاً خدا را می بینید،

و گرنه باور نکن آن که مقابلش ایستادی و نماز می خوانی خداست،  تا انسان اثبات نشود هرگز خدا اثبات نمی شود،

امام می آید که شما نمای خدا را ببینید،

@ensane_armani

 

ظهور انسان

ظهور انسان

در اندیشه ناب توحیدی و عرفان ناب توحیدی این هست که خداوند جهان را برای موجودی ساخته است که خدانماست،

یعنی از مخلوقیت او که صرفنظر می کنیم خدایی اش بروز و ظهور می کند،

قدرتش حد ندارد، علمش حد ندارد، فضلش حد ندارد، حکمتش حد ندارد

جهان برای چنین موجودی خلق شده است و این موجود هم باید حقیقت خودش را بروز و جلوه کند،

@ensane_armani

گنج پنهان

گنج پنهان

تمام عرفان ناب توحیدی را شما نگاه کنید همین یک حقیقت است گفته است که:
من گنج مخفی بودم دوست داشتم که شناخته شوم پس خلق کردم که شناخته شوم،
تمام مخلوقات عالم را که ردیف کنید همه را هم که کنار هم قرار بدهید و همه را با هم جمع ، ترکیب، تفریق و ضرب و تقسیم کنید هیچ اتفاقی در این رابطه نمی افتد.
آنان نمی توانند خداوند را بتابانند!

 

@ensane_armani

جریان الهی انسان رو به پیشروی است

جریان الهی انسان رو به پیشروی است

جریان الهی انسان با شدت و حدت و با قدرت و صلابت رو به پیشروی است.

مهم این است که درک درست و محکمی داشته باشیم،

و چشمانی برای دیدن داشته باشیم ، که از قلب بصیری نمایندگی بکند،

این چشم یک حلقه ارتباطی بیرونی است،اگراتصالش به قلب باشد، که منشا حیات قلب هم تفکر است التَّفَکُّرَ حَیاهُ قَلْبِ الـبَصِیر، آن وقت آدم خیلی چیزها را می بیند.

@ensane_armani

تبریک خداوند به خودش

تبریک خداوند به خودش

فتبارک الله احسن الخالقین،
خداوند پس از خلق انسان به خودش آفرین می گوید در حالی که برای خداوند کار سخت و آسان معنا ندارد
ما وقتی کار خیلی ویژه ای انجام دهیم به خودمان آفرین می گوییم، اگر کاری سطحش پایین باشد و من به خودم آفرین بگویم معلوم هست که سطح خودم هم همانقدر است.
خدا چرا به خودش آفرین گفته است؟
تنها پاسخ منطقی، عقلانی و مورد پذیرش انسان فهیم این است که خداوند موجودی ساخته است که مثل خودش باشد،

@ensane_armani

پیش نیاز علوم انسانی

بارها شنیده ایم و در همین مباحث هم گفتیم که علوم انسانی غربی، به دلیل برپا شدن بر مبنای اقتصاد نمی تواند آنچنان که باید، برای رشد و کمال انسان مفید باشد.

اما این فقط جنبه نفی و سلبی آن است. مسلماً اگر چندین سال دیگر این علوم را نفی کنیم و جانشینی بهتر برای آن نداشته باشیم، این علوم در دانشگاههای ما تحصیل و تدریس خواهد شد و در سیاست و اقتصاد ما به کار خواهد رفت و از قدرت فرمانروایی آن هم کاسته نخواهد شد.

اما علوم انسانی «حقیقتاً انسانی» باید چه ویژگیهایی داشته باشد؟

گفتیم که علوم انسانی غربی از اقتصاد شروع شد و نهایتاً به فلسفه رسید. در حالی که علوم انسانی حقیقی باید از اندیشه و تفکر و به عبارتی از فلسفه آغاز شود.

هدف علوم انسانی حقیقی رشد و کمال نوع انسان است. انسانی که روح خدایی دارد، خدایی که هرگز در تقابل با انسان نبوده و انسان را تکریم کرده است.

اگر روان شناسی غربی را علمی تعریف می کنیم که از وضعیت موجود به مطلوب می رساند، ‌وضعیت مطلوب چنین انسانی یک انسان لزوماً ثروتمند همیشه خندان و غرق در لذت نیست.

انسان عاشقی است که از خود می گذرد تا دیگری در رفاه باشد.
انسانی است که همه وقت خود را صرف خدمت به دیگران می کند و برای دیگران زندگی می کند.
برای چنین انسانی، «رنج» الزاماً نامطلوب نیست؛ بلکه گاه «داغی است بر کف پا برای نایستادن». چرا که «خدا انسان را در رنج آفریده که بداند و بفهمد که آن، جایی که در آن است، نه جای آن است!»
برای چنین انسانی آنچه تصمیم می گیرد اندیشه است، آنچه آرزو می کند، پرواز در آسمان است و آن مکتبی که بنا نهاده می شود، مکتب عشق است و این مکتب است که توان باطل کردن همه مکاتب را دارد.
سیاست در علوم انسانی حقیقی «راهی برای بدست آوردن قدرت به هر قیمت» نیست. بلکه روشی است که مدیر خادم به کار می گیرد تا شرایط را برای خدایی شدن تک تک انسانها فراهم کند روشی که باید بر مبنای عدالت باشد و نهایتاً به ظهور منجر شود.
تربیت برای چنین انسانی تغییر آداب و رفتار اجتماعی نیست،‌ بلکه تغییر باور نسبت به انسانهاست.
انسان تربیت شده تنها انسان مؤدب خوش گفتار و خوش رفتار خنده رو نیست. بلکه انسانی است که به کرامت و ارزش تک تک انسانها عمیقاً باور دارد و به تک تک آنان از صمیم قلب عشق می ورزد.

و اینجاست که معتقدیم برای تشکیل و بنیان گذاری چنین علومی اولین پیش نیاز شناخت درست انسان و توانایی های عظیم اوست.


بررسی علوم انسانی

آیا آنچه به عنوان علوم انسانی، امروزه در دانشگاههای ما تحصیل و تدریس می شود همین است؟ آیا هدف از علوم انسانی امروز که عمدتاً ترجمه شده متون غربی است، حقیقتاً شناخت و بزرگ شدن انسان و شناخت خداست و اگر نیست آیا قابل اصلاح است یا محتاج انقلاب؟

برای بررسی این مطلب بد نیست نگاهی به سیر شکل گیری و پایه ریزی علوم انسانی غربی بیندازیم و ببینیم اساساً هدف و انگیزه ایجاد این علوم بر چه اساسی بوده است.

بررسیها نشان می دهدکه انقلاب صنعتی در غرب نیاز به مواد اولیه ارزان و بازار محصولات را با خود همراه کرد و صاحبان صنعت بر آن شدند تا کارخانه های خود را به کشورهایی که مواد اولیه ارزان در آنجا وجود داد، گسترش دهند. لذا لازم دیدند تا با کشورهای مذکور، روابط سیاسی و اقتصادی برقرار کنند تا بتوانند موافقت آنها برای ایجاد و گسترش صنایع و کارخانجات بدست آورند و برای این منظور لازم بود تا واکنش دولتها و ملتهای آنها بررسی و پیش بینی شود و اینجا بود که نیاز به تحقیقات روان شناسی، مردم شناسی و جامعه شناسی احساس شد.

به عنوان مثال لازم بود تا به سؤالات زیر پاسخ دهند:

چگونه می توان موافقت دولت را با کمترین هزینه ممکن بدست آورد؟

چگونه می توان بازار خرید محصولات را در همان کشورها ایجاد و تقویت نمود؟

چگونه می توان مردم آن مناطق طوری مدیریت کرد تا علاوه بر رضایت بر وجود کارخانه ها و صنایع، خودشان مُبلّغ و مصرف کننده خوبی برای محصولات هم باشند؟

پس دانشمندان بسیاری را به کار گرفتند تا بر روی موضوعات مورد نیاز آنان تحقیقات و پژوهش کنند تا بتوانند:

در مرحله اول: سلایق مردم و فرهنگ و آداب آنها را خوب بشناسند.

و در مرحله دوم: آنچه می خواهند و مطابق منافعشان است با همین روش به مردم تحمیل کنند.

و در مراحل بعد نیز باید سیاست کشورها و دولتمردان را طوری مدیریت کنند تا کسانی بر سر کار بیایند که ثبات لازم را برای انجام مناسبات مورد نظر سرمایه داران فراهم کنند و تا حد ممکن از انقلاب و تغییرات بزرگ جلوگیری نمایند.

مثلاً فرض کنید یک کارخانه تولید ماکارونی بخواهد در یک کشوری که تاکنون با این محصول آشنایی نداشته است، برپا شود.

ابتدا باید سلیقه غذایی مردم و ذائقه آنان و عادات غذایی آن توسط محققان به طور دقیق شناسایی شود تا محصول تولید شده مطابق ذائقه مردم روانه بازار شود. بعد از مدتی به مرور مردم با این غذا انس می گیرند و آن را در غذای روزانه خود مصرف می کنند و به آن عادت می کنند. بعد از آن به مرور حتی می توانند با روش تبلیغات حتی سلیقه مردم را نیز تغییر دهند و کم کم به جای تنظیم محصول با سلیقه، سلیقه مردم را مطابق محصول تولید شده، تنظیم کنند و عملاً محصول خود را خیلی نرم و آرام و روان بر مردم تحمیل کنند.

اینجاست که گفته می شود فرهنگ و سیاست غربی بر محور اقتصاد می چرخد. یعنی آنچه که سیاست و فرهنگ را می چرخاند و تنظیم می کند، اقتصاد سرمایه داران است.

البته ماجرا به همین جا ختم نمی شود و این موج آرام ولی فراگیر دامن اندیشه و فلسفه را هم می گیرد و به مرور مکاتب فلسفی مطابق منافع سرمایه داران بنیانگذاری می شود و مثلاً سود و لذت، ارزش و محور تلقی شود به طوری که نظریات فلسفی خلاف عقل و فطرت و انسانیت، به مرور آنچنان جلوه می کند که آنها را به جای حقایق فطری به خورد افکار بشریت می دهند و نام علوم انسانی(!) بر روی آن می گذارند!

و این به تعبیری اوج هنرنمایی شیطان است.

پس دیدیم آنچه به عنوان علوم انسانی اعم از فلسفه، روان شناسی، جامعه شناسی و علوم سیاسی در غرب بنیان گذاری شده بر این مبناست. البته این به معنای آن نیست که همه آنچه در تحقیقات دانشمندان بدست آمده اینگونه است. بلکه بسیاری از دانشمندانی که دانسته یا ندانسته آلت دست سرمایه داران قرار گرفتند، با انگیزه علمی به تحقیق و پژوهش پرداختند و نتایج ارزشمندی بدست آوردند که بسیاری از آنها می تواند برای اهداف متعالی هم مفید باشد. اما این نظریات نیاز به کنکاش و تجزیه و تحلیل دارد تا بتوان نظریات مطابق با انسان الهی را از نظریات بر مبنای اقتصاد، تشخیص و جداسازی نمود.

این حقیقتی است که متأسفانه امروز از توجه اندیشمندان اسلامی ما دور مانده و بسیاری از آنان صرفاً با برخورد فقهی گروهی را تفکیک کردند و گروهی هم سعی کردند تا با قرار دادن آیه و حدیث در کنار این نظریات «از سرچشمه گل آلود» آنها را اسلامی کنند!

غافل از اینکه:

خانه از پای بست ویران است

خواجه در بند نقش ایوان است!


دنیا زندان مؤمن است یعنی چه؟

این تعبیر را زیاد شنیده ایم: «الدنیا سجن المؤمن و جنه الکافر» دنیا زندان مؤمن است و بهشت کافر. بعد هم برای آن شرح و تفسیرهایی بیان کرده اند که مثلاً به این دلیل است که مؤمن در دنیا رنج و سختی زیاد می کشد و آزمایش می شود اما کافر در اینجا عیش و نوش می کند و در جهنم عذاب می کشد و . . .

این شرح و تفسیرها شاید تا اندازه ای صحیح باشد اما کاملاً گویا نیست. چرا که زندان ویژگی اصلی اش تنگی و اسارت است نه اعمال شاقه! ممکن است زندانی باشد که شکنجه هم نداشته باشد اما فقط محیط کوچک و دربسته باشد.

برای روشن شدن مطلب بد نیست نگاهی به مراحل تولد انسان بیندازیم:

انسان در ابتدا که به دنیا می آید نطفه ای بسیار کوچک در رحم مادر است. تا نطفه کوچک است، فضای رحم مادر برایش کافی است؛ در همان جا زندگی می کند و تغذیه می کند. اما وقتی 9 ماهه شد، فضای رحم مادر برایش کوچک است. دیگر آن فضا نمی تواند نیازهای او را برآورده کندو او را رشد دهد. لذا باید از آن فضا بیرون بیاید و در محیط بزرگتری به زندگی ادامه دهد.

حال همین نوزاد رشد کرده وقتی وارد دنیا می شود، فضای دنیا برایش بزرگ است و می تواند از همه اماکانات آن برای رشد و کمال خود استفاده کند. اما همین انسان وقتی روحش بزرگ و متعالی شد و اندیشه اش رشد کرد، دیگر فضای دنیا برایش کوچک است یعنی هرچند جسمش حتی یک میلیونیم دنیا را هم اشغال نمی کند ولی روحش دیگر در این دنیا ارضاء نمی شود و به عوالم دیگری نیاز دارد. لذا روحش احساس اسارت می کند و دنیا برایش زندان است.

حال تصور کنید در زمان پس از ظهور اگر همه انسانها بتوانند به رشد و کمال برسند و از همه امکانات دنیا برای این رشد و کمال استفاده کنند، دیگر دنیا برایشان کم است و آن موقع است که به نوعی تاریخ انقضای دنیا تمام می شود و صحنه قیامت رخ می دهد و همه انسانها وارد عالمی می شوند که عظمت بی نهایت دارد و بتوانند از همه عظمت آن بهره مند شوند.

حال تصور کنید انسانهایی که نتوانسته باشند یا نخواسته باشند که از این دنیا برای رشد و کمال بهره بگیرند، وقتی وارد قیامت می شوند، نمی توانند از همه عظمت آن استفاده کنند و به نوعی شبیه نوزادی می مانند که ناقص به این دنیا می آید.



افق کوچک ترفند پنهانی شیطان

یکی از ترفندهای پنهان شیطان، پایین آوردن افق نگاه انسانهاست.

این ترفند از آن جهت بسیار مخفی و زیرکانه است که بسیاری از آنان که در این دام شیطان افتاده اند، به خیال خود انسانهای عابد و زاهدی هستند که رویای رسیدن به مقامات بالای عرفانی را در سر می پرورانند در حالی که نمی دانند، شیطان مدتهاست از بابت آنها خیالش راحت است و می داند با آنها کاری کرده که حتی نیازی به وسوسه هم ندارند!

هدف نهایی خلقت، شناخت خدا و هدف قرار دادن انسان در زمین جانشینی خداست و دشمنی اصلی شیطان با رشد و کمال انسانهاست و هدفش این است که از رسیدن آنها به مقام انسان کامل جلوگیری کند.

بنابراین هر روشی که به نوعی راه رشد و کمال و رسیدن به مقام جانشینی خدا را بر انسان ببندد مورد خواست و رضایت شیطان است، هرچند عبادت 6000 ساله باشد!

یکی از ترفندهای شیطان پایین آوردن افق نگاه و آرمان انسان است. وقتی افق نگاه انسان پایین آمد و آرمانش کوچک شد، در همان افق پایین مشغول می شود و در همان افق نیز آنقدر کار برای انجام دادن پیدا می کند که فرصت نمی کند سرش را بالا کند و به آرمانی بزرگتر فکر کند!

عابدی را در نظر بگیرید که تمام فکر و آرزویش خواندن دعاهای مفاتیح و بجا آوردن مستحبات آن است. مسلماً این کار می تواند همه اوقات او را پر کند، همه انرژی او را صرف کند و حتی همه اندیشه او را به خدمت بگیرد. اما آیا تأثیری در رشد و کمال او خواهد داشت؟

معلوم نیست!

چه بسا نماز شب هایی که در حین آن شیطان راحت خوابیده و خیالش راحت است که این نماز صاحبش را به جایی نمی رساند.

از طرف دیگر شخصی مانند امام خمینی(ره) را در نظر بگیرید که افق نگاهش براندازی حکومت ظالم و برپایی حکومت اسلامی بود. چنین آرمانی حتی خوردن و خوابیدنش هم برای شیطان وحشت آور است چه رسد به عبادتش!

پس فراموش نکنیم که افق نگاه و آرمان پایین، نمی تواند انسانی کامل و جانشین خدا بپروراند و انسان به کمال نرسیده مورد خواست شیطان است چه بی دین لاابالی باشد و چه عابد و زاهد!


برخورد با انسانهای خطاکار

تا به حال فکر کرده ایم برخورد ما با انسانهای خطاکار چگونه باید باشد؟
بعضی هامان به محض دیدن یک بدحجاب یا روزه خوار یا بی نماز و یا . . .
آنچنان جبهه می گیریم و او را یا در عمل و برخورد و یا حداقل در ذهنمان از هر ارزش و احترامی ساقط می کنیم. اما تا کنون فکر کرده اید که اینها هم می توانند برای خداوند عزیز و با ارزش باشند؟
در حدیث قدسی داریم: «لو علم المدبرون کیف اشتیاقی بهم لماتوا شوقا»
تصورش سخت است اما خداوند می فرماید اگر آنها که از من روگردانده اند، می دانستند چقدر مشتاق آنها هستم، از شوق می مردند!
به یک نمونه تاریخی توجه کنید:
امام خمینی(ره) در کتاب آداب الصلوه(فصل چهارم - آداب تسمیه) وقتی از رحمانیت خدا سخن می گویند، گریزی به مسأله امر به معروف و نهی از منکر می زنند و خطاب به آمر به معروف می فرمایند:
«با قلب پر از محبّت و دل با عاطفه با بندگان خداوند ملاقات كن و خير آنها را از صميم قلب طالب شو. و چون قلب خود را رحمانى و رحيمى يافتى، به امر و نهى و ارشاد قيام كن تا دلهاى سخت را برق عاطفه قلبت نرم كند و آهن قلوبْ به موعظت آميخته با آتش محبتت ليّن گردد. و اين وادى غير از وادى بغض فى اللَّه و حبّ فى اللَّه است.»
امام برای اثبات این مطلب ماجرایی را با این مضمون، ذکر می کنند:
بدون شک فرعون یکی از خطاکارترین انسانهای روی زمین است، انسانی که نه تنها خداپرست نبود بلکه ادعای خدایی داشت و فریاد «أنا ربکم الأعلی» سر داده بود از طرفی دیگر یکی از ظالم ترین پادشاهان نسبت به مردم زمان خودش بود.
اما ببینید خداوند برای ارشاد این بنده عاصی چه می کند؟
یکی از بهترین بنده های خود یعنی حضرت موسی(ع) را تربیت می کند او را در حوادث گوناگون آزمایش می کند و وقتی که قلب موسی مالامال از عشق و محبت نسبت به بندگان شد،‌ او و برادرش هارون را نزد فرعون می فرستد و سفارش می کند که با او به نرمی سخن بگویند و او را به هدایت دعوت کنند!
آیا این، نشان دهنده عشق و محبت خداوند نسبت به فرعون متمردِ کافرِ طغیانگر نیست؟
آیا نشان دهنده این نیست که حتی ظالم ترین و فاسد ترین انسانها نیز برای خدا عزیزند؟
آیا انسانهای خطاکار اطراف ما از فرعون گنهکار ترند؟
آیا برخورد ما با یک جوان خطاکار که احیاناً پوشش نامناسبی دارد، همین گونه است؟
آیا ما کاسه داغتر از آش نیستیم؟
این عمل خداوند نشان می دهد که حتی انسانهایی مثل فرعون نیز برای خداوند عزیز و محترمند و حتی آنها نیز از دایره «لقد کرمنا بنی آدم» بیرون نمی روند!
بنابراین برای ما هیچ عذری در برخورد با انسانها باقی نمی ماند و حق نداریم با هیچ انسانی جز با احترام و کرامت برخورد کنیم و حتی اگر قصد هدایت کسی را هم داریم باید ابتدا قلبمان از عشق و محبت نسبت به او پر باشد و بعداً به هدایت او اقدام کنیم.

تکریم انسان، تفکر اومانیستی نیست!

متأسفانه گاهی وقتی از ارزش و کرامت انسان سخن گفته می شود،‌ عده ای سطحی نگر سخنگو را به تفکر اومانیستی و غیر دینی متهم می کنند. در حالی که نمی دانند این میدانی است که شیطان و به تبع آن فرهنگ غرب برای خود فراهم کرده تا انسانهای عاشق کرامت را به خود بکشاند و بفریبد و جهان بیرون و غیر خود را به بهانه تحقیر انسان و به تعبیری ضد حقوق بشر از ارزش و اعتبار خارج کند. و این برداشت جز بازی کردن در میدان دشمن چیز دیگری نیست!
آنچه که اومانیست غربی دم از حمایت و محوریت آن می زند، «‌انسان» نیست!
بلکه حیوانی است به دنبال خور و خواب و خشم و شهوت که تنها تفاوتش با حیوان، در اختیار داشتن امکانات و تکنولوژی بیشتر برای رسیدن به این اهداف است.
موجودی که تفاوتش با حیوان در اهداف و آرمانهایش نیست. بلکه در استفاده هوشمندانه تر از ابزار برای رسیدن به همان آرمانهای حیوانی است.
انسانی که روح خدایی در او نادیده گرفته می شود و تنها به اصالت سود و لذت می اندیشد و هدفش تنازع برای بقاست،‌ نمی تواند در اندیشه جانشینی خدا باشد.
البته این، تنها نگاه مکتب اومانیست به انسان است و به آن معنا نیست که انسانهای موجود در دنیای غرب اینگونه اند. بلکه انسانهای موجود در دنیای غرب هم مثل انسانهای همه جای جهان مخلوقاتی قابل احترام و تکریمند و باید با دیده عزت و عظمت به آنها نگریسته شود. همچنانکه وقتی خداوند با تعبیر «لقد کرمنا بنی آدم» از انسان یاد می کند،‌ هیچ تفاوتی بین انسانها قائل نشده و همه بنی آدم را شایسته تکریم دانسته است.

تکریم انسان همان تکریم خداست

وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْانسَنَ مِن سُلَالَةٍ مِّن طِينٍ(12) ثمّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فىِ قَرَارٍ مَّكِينٍ(13) ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَمًا فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لحمًا ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا ءَاخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الخالِقِينَ(14)
آیات فوق مراحل خلقت انسان را توضیح می دهد:
طین، نطفه،‌علقه، مضغه،‌عظام و نهایتاً «خلقاً آخر»؛ و جالب است که وقتی خداوند در مورد خلق آخر سخن می گوید گویی به وجد می آید و خود را شاید تعظیم می داند.
از سلسله مراحل برمی آید که «خلق آخر» همان روح الهی است که در وجود انسان قرار داده شده اما چرا خداوند به خاطر این خلق خودش را شایسته تعظیم می داند؟
تعبیری که خداوند برای خودش به کار برده،‌ تعبیر «تبارک الله» است که در المیزان به صورت « آفرين بر خدا» ‏ترجمه شده است.

تصور کنید شما از یک استاد ریاضی دانشگاه یک سؤال از جدول ضرب بپرسید و او به راحتی پاسخ دهد،‌ آیا به او آفرین می گویید؟
مسلماً نه!
اگر هم بگویید او این گفتار شما را یا توهین و یا دست کم شوخی برداشت می کند چرا که جدول ضرب را یک دانش آموز چهارم ابتدایی هم می داند. پس چنین شخصی وقتی شایسته آفرین گویی است که یک مسأله بسیار پیچیده ریاضی را که همگان از حل آن عاجز مانده اند، پاسخ دهد.

حال تصور کنید خداوند متعال با همه عظمت و بزرگی اش، ‌موجودی خلق کرده و پس از خلق آن به خودش آفرین می گوید!
مسلم است که برای خدا کار بزرگ و کوچک و سخت و آسان معنا ندارد اما این تعبیر نشان می دهد که انسان برای خداوند جایگاهی ویژه دارد که پس از خلقت او به خودش آفرین می گوید.
حال اگر ما این موجود ویژه را دارای عظمت و بزرگی ندانیم و او را تحقیر کنیم،‌ یعنی (معاذالله) ‌خداوند به خاطر خلق یک موجود حقیر و کوچک به خودش آفرین گفته و این چیزی جز بی حرمتی به خداوند نیست و اگر این موجود را تکریم و تعظیم کنیم در حقیقت خداوند را تکریم و تعظیم کرده ایم.
و از اینجاست که می گوییم تکریم انسان،‌ تکریم خداوند است و تعظیم او تعظیم خداست و هرگز نمی توانیم با تحقیر انسان ادعای تکریم و تعظیم خداوند را داشته باشیم. پس حفظ تقدس و حرمت خداوند و حفظ حرمت و کرامت انسان به هم مرتبط و وابسته است.
اما جدال انسان و خدا،‌ ملعبه ای است که شیطان ایجاد کرده تا با جدا کردن این دو از هم، هدف خویش را به پیش ببرد. چرا که در جدال بین انسان و خدا طرف هرکدام را که بگیری برنده اصلی شیطان است و بازنده، هم انسان و هم خدا!

جدال انسان و خدا!

دینی که بسیاری از ما معرفی می کنیم، نوعی طرفداری از خدا در جدال انسان با خداست!
انگار که خداوند همچون یک پادشاه ظالم بر اریکه قدرت نشسته است و برای حفظ منافع و قدرت خدایی اش قانون و دین وضع کرده و انسان هم مثل برده ای حقیر موظف است در قبال رزقی که از خداوند دریافت می کند، اوامر ملوکانه را اجرا کند و گرنه جلادان پادشاه او را پس از مرگ او را به سیاهچال جهنم خواهند انداخت!
در چنین دینی انسان نه حق دارد و نه ارزش و کرامت! بلکه تنها مکلف است تا برای رهایی از سیاهچال ( و شاید هم رسیدن به بهشت)‌ اوامر شاهانه را که تنها برای حفظ قدرت پادشاه و امیال اوست، اجرا کند! (نعوذ بالله)
اگر اندکی فکر و تحقیق کنیم می فهمیم که این همان دین کلیسایی قرون وسطی است که معتقد است حتی علم هم مخصوص خداست و انسان حقیر حق ورود به ساحت قدسی خداوند را ندارد و طبیعی است که نهایت و بازتاب چنین دینی، انسان رنسانس است. ‌انسانی که انتقام تحقیر خود را از هرچه که بوی خدا و دین می دهد، خواهد گرفت .
اما آیا نگاه اسلام هم همین است؟ آيا انسانی که در قرآن معرفی شده هم همین است؟
در ادامه بحث سری به آیات انسان شناسی قرآن می زنیم تا متوجه شویم که نگاه قرآن به انسان چیست.

اگر دوست دارید به لینکهای زیر هم مراجعه کنید:

دعوای انسان و خدا در جامعه اسلامی

قرون وسطی- جلوه تحقیر انسان

رنسانس، خشم انسان تحقیر شده

دین برای انسان است یا انسان برای دین؟

سؤالی که شاید ابتدا پاسخ دادن به آن دشوار به نظر برسد ولی با کمی تفکر پاسخ آن روشن است.دین برنامه زندگی انسان و وسیله ای برای رشد و کمال اوست و اساساً اگر انسانی در زمین نبود و نیازی به رشد و کمال نداشت، دینی هم وجود نداشت. همچنانکه هرگز برای گیاهان و حیوانات دین و هدایت و رشد و کمال تعریف نمی شود!
اما گاهی بعضی از ما کاسه داغتر از آش می شویم و دین و اسلام و خدا را موجوداتی در نظر می گیریم که باید از حق آنها دفاع کنیم و به خاطر دفاع از این موجودات مقدس گاهی آنچنان انسانها را تحقیر می کنیم که نمی دانیم با این کار دیگر توان و خاصیتی برای دین نمی ماند تا انسانها را هدایت کند.
تعجب نکنید این ادعاها نه اومانیستی است و نه تقدس زدایی و نه تفکرات اصلاح طلبی! اینها همان نگاه دینی و قرآنی به انسان است که تاکنون از نگاه ما دینداران سطحی نگر مغفول مانده است.
بله، هم دین و اسلام مقدس است و هم خداوند متعال. اما انسان هم موجودی با کرامت و با ارزش نزد خداوند است که خودش او را تکریم کرده است. لذا هرگز و هرگز حفظ حرمت دین و خدا در مقابل حفظ حرمت و کرامت قرار نخواهد گرفت

لذا اگر به خیال حفظ حرمت دین، انسان را تحقیر کردیم بدانیم خدا و دین را هم تحقیر کرده ایم! و ما در ادامه بحث دلایل دینی و منطقی این ادعاها را بررسی خواهیم کرد تا بفهمیم که ارزش نهادن به انسان نه تنها ارتباطی به اومانیست غربی ندارد بلکه نگاهی صد درصد دینی و قرآنی است.